پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

پرهام ، نفس زندگی

دیگه خودم در تاریخ ۲ تیر ماه اومدم وبلاگ رو ادامه بدم

پرهام همیشه گرم

پسر گلم  ، امروز مامانی رو خیلی ترسوندی دست که به سرت زدم احساس کردم داغی و لبم و که گذاشتم روی پیشونیت به گمانم تب اومد اما با تب سنج از تب خبری نبود ماشالا از بس ورجه وورجت زیاده و تازگیا بیشترم شده همش خیسی از عرق. زیر کولرم باشی خیسی. مامان دورت بگردم که سرعتت زیاد شده دیگه مامان باید بیشتر بدووام   الان که دارم برات می نویسم توی یه خواب نازی و خیال مامان راحت شده. وقتی سیستمت میریزه بهم مامانی سریع کلافه میشم و حوصله هیچ کاریو ندارم.                                  ...
15 مرداد 1392

پستونک پرهام

از اول مرداد ماه تا حالا دیگه کل پستونکو دهنت میزاری.اینقدر لثه هات میخاره که بی نهایت با خودتو پستونکت درگیری.دیشب بغل بابایی بودی که یهویی دید که کل پستونک توی دهنته .اینم یه نمونه اش اینجا هم پستونکو گرفتیو انگار نه انگار که قبلش این همه درگیر بودی ...
13 مرداد 1392

شرح حال پرهام من

پرهام گلم ، هر روز که میگذره مامان بیشتر و بیشتر خدارو شکر میکنم و با هر نگاه گذرایی به چهره معصوم و دوست داشتنیت میگم :((خدایا بی نهایت شکرت همیشه و همه جا حافظ پسرکم باش )).و از داشتن فرشته کوچولویی چون تو ، به خودم می بالم. توی 5 ماهگیت از غلت زدن شروع کردی به سینه خیز رفتن و دست از تلاش بر نداشتی و اواخر 6 ماهگی نشستی دقیقا دو روز میخاست که 6 ماهت تموم شه بدون کمک نشستی.وقتی میخاستی چیزی بخوری میگفتی هااام ولی الانا میگی مممم. الانا وقتی چیزیرو میخام دست نزنی یا کاری انجام ندی، با دستم نشون میدم و میگم نههه تو هم آروم و با تعجب تکرار میکنی (نه).وقتی می خایم بریم بیرون می گی دَدَ ....
12 مرداد 1392

پرهام عاشق کتاب

کتاباتو خیلی دوس داری. این کتابتو زندایی شیوا و رهام جون زحمتشو کشیدن . مامان وقتی می خونم خوشت میادو میخندی.عازم بیرون بودیم که با این کتاب مشغولت کردیم تا خودمون آماده شیم  صفحه هایی که دوس داریو مییاریو با دقت نگاه میکنی   رسیدی به کار همیشگی.پلاستیک پشتشو دیدیو آمادیی تا بکنیش ...
11 مرداد 1392

تولد رهام جون

خرداد امسال رهام جون عمه دو سالش تموم شد و  ما هم به عشقش رفتیم تولدش. الهی فداش بشم که دلم واسش یه ذره شده . ایشالا وقتی بزرگ شدید دوستای خوبی بشید.توی این عکس پرهام رفته توی چادر رهام. که کادوی تولدشه از طرف دایی محمدش  و زل زده به رهام .عمه فدای اون لبخند ملیحت آقا پرهام ،  خاله عطیه ی مهربون به خاطر شما دو تا گل پسر اومدن توی چادر و زحمتتو کشیدن     سرسره رهامو دوس داشتی.مینا جون مث همیشه مواظبته  اینجا هم صبح قبل اینکه بادکنکارو آویزون کنن .اینقدر دست و پا زدی تا گذاشتیمت وسط بادکنکا. اینقدر فشار میدادی که هر لحظه می تر...
11 مرداد 1392

پرهام و فرار از بالش

پسر عزیزم، یه ماهی میشه که مطمئن شدم از بالش خوشت نمی یاد. یا از زیر سرت می گیری یا می غلطتی به جایی که بالشت نیست. بعضی وقتا هم مث این عکس، از زیر سرت میگیریو می کوبی به دیواره تختت، پاهات و شکمت و خودت خسته میشی و می خوابی. مامانی اینجا خیلی تلاش کردم تا بخوابی اما می خواستی انرژیتو تخلیه کنی و مامان هم  رفتم توی آشپزخونه بعد چند  دقیقه دیدم بی سرو صدایی که با این صحنه مواجه شدم     و کم کم چشات بسته شد. آخ که فدات میشم         ...
9 مرداد 1392

پرهام و محله پدری

بعد از 6 ماه بالاخره پرهام لاشکی ، لاشکو دید. یه هفته قبل ماه رمضون با عمو افشین اینا رفتیم لاشک یه سفر 12 ساعته.هوا خیلی سرد بود که لباسای گرم پوشیدی و بیشتر توی خونه بودیم.اینم عکسای شما و لاشک محله بابا محمد  از نمای دور... جاده لاشک اینم پرهام عسله     ...
6 مرداد 1392

اولین ماه رمضان با پرهام

خدایا به حق شهید شبهای قدر، تقدیر پرهامم را محبت و ولایت وپیروی راه مولایمان علی علیه الاسلام رقم بزن... آمین یا رب العالمین                                   ...
6 مرداد 1392

پرهام ددری

هر کی از خانواده وارد میشه که لباس بیرون تنشه ، آقا پرهام هوس بیرون میکنن.اینجا عمو حمید تازه اومده بود.ناهار همگی خونه مامان جون بودیم .شما هم پریدی بغل عمو. و عمو هم از صنایع دستی کنار خونه مامان جون این کلاهو واست گرفت که کوچیکترین کلاه مغازه بود اون دست مهربون هم ،دست خاله شهینه که از روز اول تولد تا الان حمایتت میکنه توی این عکس آخرای 6 ماهگیه که تازه می تونستی بشینی ولی وول که می خوردی از پشت خودتو می نداختی و خاله جون مواظب همین کارته ...
2 مرداد 1392
1